کد مطلب:314028 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:189

با شنیدن این مژده، دیگر گریه به من مجال نمی داد
به نام خداوند جان آفرین و به نام سقا و سپهسالار دشت كربلا و برادر باوفای



[ صفحه 415]



حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، حضرت ابوالفضل العباس قمر بنی هاشم.

بنده محمدصفر كاظمی هستم. در سال 55 درست یك هفته قبل از عید بود كه از طرف اداره ی خود مأموریت یافتم یك نامه ی محرمانه ی به طور كلی سری را به شهردار وقت برسانم. ساعت ده صبح از میدان توپخانه ی سابق به طرف فیشرآباد تی بی تی سابق، حركت كردم. پس از عبور از جلوی بیمارستان امیر اعلم، وارد خیابان انقلاب شدم. در آنجا لازم دانستم نظری به ترك موتور كه كیف نامه روی آن بود بیاندازم. با كمال تاسف مشاهده نمودم اثری از كیف كه محتوای آن نامه ی سری اداره بود، نیست. با دیدن این وضعیت، آخر عمر و آخر زندگی و یتیم شدن بچه ها در جلوی چشمم ظاهر گردید. در آن لحظه حالت یك مرده ی متحرك را پیدا كرده بودم كه روح از جسمش خارج شده است و به یك طریقی، دور زدم و به طرف توپخانه برگشتم، شاید اثری از كیف نامه به دست آورم؛ پیدا نشد كه نشد!

ناچار خودم را تسلیم سرنوشت كردم و به اداره برگشتم و رئیس اداره را از ماجرا مطلع ساختم. از همان لحظه، حكم بازداشت بنده صادر گردید. روز پنجشنبه بود و اداره ساعت 12 تعطیل می گردید، اما ساعت واقعه، ساعت نزول لطف و اراده بود، رفقا یك یك از بنده خداحافظی كردند و رفتند و عقربه ی ساعت از 12 گذشت و اداره تعطیل گردید. بنده ماندم و یك ماشین نویس و رئیس دفتر، كه نامه ی زندان بنده را آماده می كردند. صدای چك چك شستی ماشین تحریر، كه می دانستم سرنوشت بنده را تعیین می نماید، قلبم را از كار انداخته بود. عرق سردی سر و صورت بنده را فراگرفته، تمام اهل بیتم در جلوی چشمم ظاهر گشته بودند. نمی دانستم چه كار كنم؟! یك هفته به شب عید باقی مانده بود، و این خود برایم خیلی دردآور بود. چون می دانستم بچه هایم امسال عید نخواهند داشت، لباس نو دربر نخواهند كرد، و كسی درب به روی اینها باز نكرده و به عیدی اینها نخواهد آمد.

ساعت حدود یك و نیم بعدازظهر پنجشنبه است و شب جمعه دارد از راه می رسد. سكوت همه جا را فراگرفته و درب اتاق محل كارم كسی جز خودم نیست. سرنوشت از این لحظه شروع می شود. درب اتاق را بستم، گویی دنیا بر سرم خراب شده



[ صفحه 416]



است. ناگهان به خود آمدم و به فكر فرورفتم. پیش خود وضعیت و آینده ی خود را ترسیم می كردم. خدایا چه خواهد شد؟! این یك مسئله سیاسی است. بوی انقلاب یواش یواش به مشام می رسید، مردم به پا خاسته بودند. پیش خود فكر كردم كه این مسئله را با پارتی بازی نمی شود درست كرد. پول هم كه ندارم تا از آن طریق اقدام كنم. به كجا پناه ببرم؟ به كجا روی آورم؟

بنده قبل از ورود به خدمت نظام و در حین استخدام، علاقه ی خاصی به درب خانه ی باب الحوائج، ابوالفضل العباس علیه السلام داشتم. هیئتی به نام هیئت قمر بنی هاشم داشتیم و در زیر پرچم ماه بنی هاشم، عرض ارادت و سوگواری می نمودیم. اكنون نیز این افتخار برای ما باقی مانده و همه ساله مراسم سینه زنی و تعزیه داری را برپا می نماییم. به هر صورت تصمیم گرفتم به درب خانه ی حضرت ابوالفضل علیه السلام رفته و از ایشان بخواهم كه این درد بی درمان بنده را درمان نماید.

قابل توجه رفقا و دوستان: متوسل شدن به بزرگان، آداب و روشی دارد. تا انسان درون خود را خالی و از همه جا قطع امید ننماید و خود را تا مرگ چندان دور نبیند، نتیجه ای نخواهد گرفت. اگر این حالت در شما ظاهر گردید شما صاحب فیض و نتیجه خواهید شد. به طرف قبله ایستادم و زانوی سمت راست خود را بر زمین تكیه داده، دو دست خود را بلند كردم گویی اصلا در این مكان نیستم و هیچ جا و هیچ چیزی را نمی بینم. وحشت، تمامی وجودم را احاطه كرده بود. سه مرتبه بلند فریاد زدم: یا ابوالفضل، یا ابوالفضل، یا ابوالفضل العباس، به دادم برس!

دیگر چیزی نفهمیدم. موی سرم راست شده بود و سرم را روی میز كارم گذاشته بودم، اما خود این وضعیت را نمی فهمیدم. شاید این اتفاق بیش از 3 تا 5 ثانیه بیشتر به طول نیانجامید، كه دستی پشت سر خود احساس كردم. ماشین نویس بود!

با مشاهده ی ایشان، كار خود را تمام دیده، تصور می كردم آمده است بنده را با نامه تحویل مأمورین بدهد. با صدای گرفته ای گفتم: آقا،بنده حاضرم! كه ناگهان گفت: چه می گویی؟! بلند شو پاكت نامه پیدا شده است! با شنیدن این كلمه، پیش خود احساس كردم ایشان می خواهد به این نحو از بنده دلجویی كرده باشد تا بنده هراسی



[ صفحه 417]



به خود راه ندهم لذا گفتم: برادر، بنده دیگر كارم تمام است و فكر همه چیز را كرده ام. گفت: آقای كاظمی، به خدا نامه پیدا شد. یك راننده ی تاكسی آن را آورده، روی میز اطلاعات اداره گذشته و رفته است، اما كیف آن را با خود برده است چون كیف نو بود و نامه ی مزبور اولین چیزی بود كه در آن گذاشته شده بود.

با شنیدن این مژده، دیگر گریه به من مجال نمی داد؛ هم از شوق، و هم از این لطف بیكران حضرت ابوالفضل علیه السلام. سر و جانم به فدایش، كه در یك چشم به هم زدن از كربلا التماس مرا لبیك گفت... به هر صورت رئیس مربوطه بنده را احضار كرد و گفت: كاظمی، مادر داری؟ گفتم: بله، ولی از این مسئله خبر ندارد. گفت: خیلی آدم خوش شانسی هستی. گفتم:این امر، مربوط به شانس نمی شود. گفت: پس به چه چیز مربوط می شود؟! گفتم: به پارتی. گفت: می دانی كه موضوع جنبه ی سیاسی دارد و نمی شود در آن پارتی بازی كرد. گفتم: چرا، می شود! بنده یك پارتی دارم كه امروز در آخرین لحظات، درب خانه ی ایشان را زدم و او درب را به رویم باز نمود و كار مرا درست كرد؛ و جریان را مفصل به ایشان گفتم، كه بی نهایت منقلب شد و اشك در چشمانش حلقه زد و به بنده تبریك گفت.

در اینجا به كلام الله مجید، سوگند می خورم كه جز حقیقت و عین واقعیت را بیان نكردم. به همان قمر بنی هاشم، ابوالفضل علیه السلام تمام عرایضم مو به مو حقیقت داشت و جز این قصد دیگری نداشتم. از انتشارات مكتب الحسین علیه السلام انتظار دارم كه این مطلب را به چاپ برساند، تا عاشقان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بخوانند و هر چه می خواهند از درب این خانه بخواهند، والسلام، التماس دعا.

تقدیمی از هیئت امنای مسجد امام رضا علیه السلام كهریزك ساوجبلاغ هشتگرد محمدصفر كاظمی به حضور حجةالاسلام حاج شیخ علی ربانی خلخالی.

بسمه تعالی

ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة

هیئت متوسلین به قمر منیر بنی هاشم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) غلام ویس های مقیم قم از استان زنجان - تأسیس 1370



[ صفحه 418]



بسمه تعالی

سرور ارجمند جناب حجةالاسلام و المسلمین آقای علی ربانی خلخالی دامت بركاته سلام علیكم. ضمن آرزوی توفیق و طلب پیروزی برای شما از درگاه خداوند ایزد منان - بدین وسیله به استحضار می رساند كه با مطالعه ی كتاب پرارزش و جدا بامعنا و كامل (چهره ی درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام - جلد اول) واقعا تحت تأثیر قرار گرفته و پرفیض شدیم و تصمیم گرفتیم به عنوان یك نمونه از معجزه و كرامات آن بزرگوار را در چند برگ حضور شما سرور عزیز و ارجمند ارسال نمائیم تا انشاءالله این معجزه از طریق جنابعالی با مصلحت و دید شما به چاپ برسد و انتشار یابد، تا از این طریق از آقا ابوالفضل العباس علیه السلام و خاندان باعصمت و طهارت ائمه ی اطهار علیهم السلام كه همیشه شرمنده و جیره خوار سفره ی پرنعمت این بزرگواران هستیم، تشكر و سپاس و ستایش نموده باشیم به امید پیروزی و موفقیت عموم دوست داران و طرفداران و شیفتگان اهل بیت بخصوص نویسندگان این آثار ارجمند.

اجركم علی الله جزاكم الله خیرا والسلام

28 / 11 / 76

آدرس: یزدان شهر - پشت موتور آب - 8 متری امام حسن علیه السلام حسینیه ی حضرت ابوالفضل علیه السلام تلفن

سرپرست هیئت: حاج شعبانعلی خدابنده لو

تلفن منزل 734611